Archive for اکتبر 2008

*

اکتبر 29, 2008

-بابا انقدر زیگیل بازی در نیار دیگه…

-ببین اون داداشمه که زیگیل بازی درمیاره. من بیشتر سیریش میشم!

-شرمنده، من همیشه شما رو با هم قاطی می کردم..!

نقش عمه

اکتبر 29, 2008

ررررررررینگ…

-سلام..

-سلام چطوری؟

-خوبم… بیداری گلم؟

-پس فکر کردی الان داری با عمم حرف میزنی؟؟؟

میخوای خفه شی؟

اکتبر 22, 2008

ببین مثلا همین اندی که میاد میخونه خوشگلا باید برقصن… این دافعه ایجاد می کنه.. هر کاری که توش اجبار باشه و اختیار انسان توش نادیده گرفته بشه، با استقبال مواجه نمیشه.. این آقای اندی به این چیزا فک نمی کنه؟ همین کلمات نا مناسبی که استفاده می کنه ممکنه استقبال از آهنگاشو کمتر کنه و خواسته هاش با اقبال کمتری مواجه بشن… اصلا دقت نمی کنه…

*

اکتبر 22, 2008

تو یه بسته آدامس اوربیت اوکالیپتوس، همیشه یه دونه آدامس هست که دهنتو سرویس می کنه. نه تای بقیه معمولی ان و فقط دهنتو خوشبو می کنن.

*

اکتبر 22, 2008

به نظر من این سیگارهای اولترا لایت، توهین به جوامع دخانیات هستند… ملت ما باید هوشیار باشد..

*

اکتبر 18, 2008

– میدونی عزیزم.. به نظر من حاصلضرب زیبایی و اخلاق در یک زن، همیشه یه عدد ثابته…

– همممممم… اینطوری به قضیه نگاه نکرده بودم…

– من عاشق اخلاق عالی تو شدم عزیزم…

(یکی از راههای اعتراف به اینکه ازدواج نا موفق بوده و حواست باشه ممکنه خیانت کنم)

*

اکتبر 18, 2008

به پیشنهاد دوستان، میخوام سال دیگه یه فیلم بسازم در مورد فرج الله سلحشور. اسمشم میزارم «آینه عبرت»
توش تعریف می کنه چجوری توهم زده و چی مصرف کرده که باعث شده فک کنه باحال فیلم میسازه و اینا.. خلاصه خیلی عبرت آموزه!

یک سریال شبکه دو

اکتبر 15, 2008

پرده اول

پسری در خیابان است. در گوشش هدفون است. طوری نشان می دهد که انگار با کتاب بیگانه است و اس ام اس می دهد. (چون پسر ناخلفی است اس ام اس می دهد، وگرنه پیامک میداد)

پرده ی دوم- خونشون

پسر تو اتاقشه، پشت کامپیوتر. صفحه welcome ویندوز تو مانیتوره و پسره معلوم نیست چی داره تایپ می کنه. (هدفون فراموش نشه) رو دیوارشم عکس متالیکا و لینکین پارک و کورن هستش و موسیقی ای که از هدفونش شنیده میشه رپه!! حالا کاری نداریم…

مامانش میاد تو اتاق. (هنوز صفحه مانیتور عوض نشده) میگه: سیاوش جان، میشه از اینترنت خارج بشی تا من زنگ بزنم به خالت اینا واسه افطار دعوتشون کنم؟ (اسمش سیاوشه، پس ناخلفه. اگه محمد و احمد و اینا بود باز یه چیزی)

سیاوش: چی میگی بابا توام… اصلا منو درک نمی کنی.. من عوضی و کثافت، تو شبکه جهانی اینترنت، تو سایتای خارجی و ایرانی جستجو میکنم. دنبال یه اکس پارتی توپ و خفن می گردم که برم توش مواد روانگردان مصرف کنم و با چند تا دختر فراری شربت آبلیمو بخورم. سپس به بیمارستان منتقل بشم یا پرسنل خدوم نیروی انتظامی مارو دستگیر کنن. چون من اراذل می باشم.

مامانه هق هق گریه می کنه و میدوئه میره تو پذیرایی پیش بابائه: حاج آقا حکیمییییییییی، پسرت میخواد بره تو یه بزم شبانه مختلط مواد روانگردان مصرف کنه. شاید میخواد کانادا هم بره و آبروی مارو ببره…!!! حاجی یه کاری بکن تروخدا…. هق هق…

بابائه: نترس حاج خانوم… درست میشه… (دوربین زوم می کنه رو تسبیح حاجی و صداش اکو میشه)

پرده سوم

یه خونه ی دو طبقه هس که چراغاش روشن خاموش میشه و پسر با پسر میرقصه و سرشونو تکون میدن، دخترا هم نشستن یه گوشه شربت آبلیمو (شایدم آب انار) می خورن و توش یه چیزایی میریزن و حالشون بد میشه و چندش آور میخندن. بعد دود هس همه جا. صدای موسیقی برنامه ورزش و مردم هم زینت بخش مجلسه. دوربین از زیر تصویر میگیره و دور خودش می چرخه. صدای پلیس میاد. یکی میگه: لعنتی! من میخوام پرواز کنم!!!

پرده چهارم

سیاوش تو بیمارستان افتاده و ماسک اکسیژن رو صورتشه…

مامانه از پشت شیشه به بابائه میگه: حاجی از کجا میدونستی درست میشه؟

بابائه: حاج خانوم… پسر خودمه.. دوستش دارم… اگه نباشه میمیرم…. میفهمیییییی؟؟ هق هق… میدونستم درست میشه… خدایا شکررررررررت!

پرده پنجم

سیاوش در حالیکه مواشو یه وری شونه کرده و رو ویلچر نشسته و نهج البلاغه دستشه از اتاق میاد بیرون. به دوربین نگاه معنا دار می کنه و میره خودشو میندازه تو حوض و داد میزنه خدایا منو ببخش…. اوس کریم نوکررررررررررررتم!!! های های های…

مامان بابائه هم علافن دیگه، ایندفه پشت پنجره ی اتاق وایسادن نیگا می کنن اینو.

تیتراژ: مجید اخشابی یه شعر آموزنده میخونه…

*

اکتبر 15, 2008

– تو کمبت2، اگه دو بار پشت سر هم آپرکات بزنی اون یارو از گوشه میاد میگه «هپی»

– جدی؟ بعد تو کمبت 3 هم همینجوریه؟

– نمیدونم، فکر نمی کنم. حالا امتحان می کنم خبرشو میدم

– باشه پس خبر از تو

*

اکتبر 13, 2008

select your marriage status

1. married

2. single

3. single and looking

4. married and looking